زندگی🪻
گاهی آنقدر در اوج افکارم غرق میشوم
که زمان را به بیراهه میکشانم
نگاهم میکند و هربار صدایش میکنم
بایست...
میخواهم همراهت بیایم
بمان
زمان را نگه دار
میخواهم شادی هایم را کش دهم...✨️✨️✨️
گاهی آنقدر در اوج افکارم غرق میشوم
که زمان را به بیراهه میکشانم
نگاهم میکند و هربار صدایش میکنم
بایست...
میخواهم همراهت بیایم
بمان
زمان را نگه دار
میخواهم شادی هایم را کش دهم...✨️✨️✨️
روزها هنوز هم همانقدر گرم و شیرین اند...
تو را به رویایت میرساند
و خودش ، روشنایی را
با تمام وجود تحویل میدهد...
تحویلِ همان پاسبانِ میدهد
و چراغ قوه به دست، میرود تا
خودش را به مقصد روزِستان برساند
روزستان؟
همان دیارِ روز است و آنجا متولد شده..
هر روز همین مسیر را پیاده میرود و برمیگردد...
خسته میشود؟
چرا شاید بشود
اما عاشق است،
عاشق نور تاباندن به زندگ آدمها
او میخواهد که
تو را به نور زندگی برساند...
به خودت...🪻
به رویاهای پر فروغِ ذهنت...✨️✨️
گاهی آفتاب و باران به هم نمیرسند
که رنگین کمان به پا کند.
باید خودت بلند شوی
و کوه را به آسمان
بچسبانی
تا شاید
معجزه
شود....✨️✨️
امشب دوباره خودم را
در میان خودنوشته هایم، یافتم
دوباره همان زهرا، در میان همان نوشته ها...
دوباره آواز سر میداد، آوا دلخوشی...✨️
و ملودی هایش، همان چاشنی های انرژی بخش
را به همراه داشت....✨️✨️