زندگی🪻
گاهی آنقدر در اوج افکارم غرق میشوم
که زمان را به بیراهه میکشانم
نگاهم میکند و هربار صدایش میکنم
بایست...
میخواهم همراهت بیایم
بمان
زمان را نگه دار
میخواهم شادی هایم را کش دهم...✨️✨️✨️
گاهی آنقدر در اوج افکارم غرق میشوم
که زمان را به بیراهه میکشانم
نگاهم میکند و هربار صدایش میکنم
بایست...
میخواهم همراهت بیایم
بمان
زمان را نگه دار
میخواهم شادی هایم را کش دهم...✨️✨️✨️
گاهی از فرط وجودت میخواهی
خودت را به آسمان بچسبانی
خوابت را،
خوابِ نگاهت را برداشتی تا
بیایی و کنار سقف آسمان، چادر بزنی...
دلش، اما تنگِ آمدن است...
شاید خودش بیاید و کنارت ساکن شود،
آسمان را میگویم...
چند روزیست که زمین و آسمان،
دوباره همسایه شده اند،
همسایه ی دیوار به دیوار...
دیوار خانه شان به افق چسبیده
و تا خود صبح،
آمدن نورِ سپیده دم را
مژده میدهد....✨️✨️✨️
نمیدانم دیگر امید را از کدام سمت بنویسم...
اوضاع دلم ، خروشان تر از آب دریا شده
میخوام آب پاکی رویش بریزم و بگویم
بگذار بشود... بگذار اتفاق بیفتد...
رهایش کن... شاید آرام بگیرد دلت...
با خودم میگویم
خوب میشود؟
سبز میشود ،؟
میهنم
قلبم
روانم
آرام میشود....✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️
روزها هنوز هم همانقدر گرم و شیرین اند...
تو را به رویایت میرساند
و خودش ، روشنایی را
با تمام وجود تحویل میدهد...
تحویلِ همان پاسبانِ میدهد
و چراغ قوه به دست، میرود تا
خودش را به مقصد روزِستان برساند
روزستان؟
همان دیارِ روز است و آنجا متولد شده..
هر روز همین مسیر را پیاده میرود و برمیگردد...
خسته میشود؟
چرا شاید بشود
اما عاشق است،
عاشق نور تاباندن به زندگ آدمها
او میخواهد که
تو را به نور زندگی برساند...
به خودت...🪻
به رویاهای پر فروغِ ذهنت...✨️✨️